زخم های آهسته را زمان هم مرور نمی کند
رنج و درد گرد شده از غبار غم
جا خوش کرده در هوای گردباد بعد از غروب
کودکی در سایه غفلت
رسیده به تاریکی شب
ماه هم خجل از مهتابی خود
پس زده پرده نازک نورانی خود
صنوبران عاشق کجایند؟
برکه ی ماه ندیده پر شده از جلبک های خسته
صدای باد به گوش می رسد از هر طرف،
خش خش برگها حتی تو را بیدار نمی کند
من سایه شوم جغد را با چشمان گردش دیدم
تو پیمانه ی مرا بردی!
انداختی الفاظ را به درون گودال خیس دور دستها
حتی نمی توانم بگویم سایه تو در کودکی مُرد
سایه ها آهسته آهسته ماندند تا انتها
که ببینند آهسته ترین زخم ها را