زخم های آهسته

مهدی حاجی اسمعیل لو

زخم های آهسته

مهدی حاجی اسمعیل لو

نامی که خط خورد


به حباب نگران لب یک رود قسم

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

...........

ولی باید نوشت.

 .

 .

 .

نامیکه روی چک

بازی جام حذفی میکرد

وانحنای امضا در فراموشی خطوط

بیرنگ خط میخورد

قلبم بی محل ماند و نامت برگشت خورد.


و روی فاصله ایکه

از عبور هیاهو به جا مانده بود

عودت داده شد

با پرتاب.


وتو نمی دیدی.

اما میدانی که:

فاصله که می آید وسط

قربت تا چه اندازه علی السویه می شود


این قرعه کشی نبود

که تو گرو کشی کنی


صداقتی بود

به نازکی یک گل که زیر کلاه ماند.

کلاه از روی صداقت بردار.

بگذار شرافت را نفس بکشد.


تا له نشود هیچ صداقتی

تا سوال نشود هیچ شرافتی

تا تند نشود هیچ قلمی

تا بی محل نشود هیچ چکی

..........


صادق باشیم

تا خدا یک رگ گردن باقی ست

http://www.shereno.com/profile.php?id=38863&op=show



فاصله



هبوط خدا

"خدا نزدیک تر از رگ گردن"

اشرف انزال بود

ازلی بود

ابدی شد به:

طردی که

به پای من تردید داشت.

و پوست انداخت.


درکم کن

با چیدمان

ساده ی واژه ها.


شاید:

شانه ها سنگین تر

دست ها دراز تر

پا ها کوتاه تر

ولیکن

شعله در هونگ

جمله در آهنگ

حمله در آونگ

فاصله ای داشت با من و تو.


فاصله که می آید وسط

قربت تا چه اندازه علی السویه می شود 






پیش پای تو


وقتی از انتظار، 

خاکستر قلبم 

پیش پای تو اوج گرفت

طرلانی که از شانه های شب 

برخاسته بود


نور را از خورشید

ساحل را از دریا

قله را از کوه

شکار کرد.


رسیدن ات با خاکستر قلبم

دود شد،

رفت هوا.




خواستن تو


شعر یعنی سیاهی قلم


شعر حس واژه احساس

شعر گل پونه و یاس

شعر حجم خیال حساس

شعر طراوت اندیشه آس

شعر تحفه حرف الناس


شعر یعنی آهی زدلم


لیک اگر بخوانی تو!

شعر یعنی خواستن تو




فریب



اگر تو مرا ببخشی یا که نبخشی

خیالی نیست

بخشیدن یا نبخیشدن تو

قاضی را فریب نخواهد داد




دماغ فیل


اگر فیل 

دماغ عمل میکرد

هیچ دلیلی وجود نداشت

تا تو

از دماغ فیل بیفتی





غربت


مقصر تو نیستی

هفت پشت غریبی از چشمان

غربت آب میخورد




آشنا و دل



آشنا ندیدم، که غریبی کنم

دل نبستم، که دل فریبی کنم


سهم من از آشنا و دل چه شاید

غریبی، یا که دل فریبی کنم 





بدرقه



وقتی میروی

کوه تا دور دست ها تو را بدرقه خواهد کرد

که شاید

یک لحظه برگردی




مسافرباش



هرچند که میروی

برگردی یا برنگردی


 لااقل مسافرباش

پل سفر 

هرگز پشت سر مسافر خراب نمی شه

ولی؛

انتظار نداشته باش

آبادیِ پشت سرت ویران نشه




 


آفتاب



من ازخوی،

شهر آفتابگردانم.

دیرگاهی ست پشت ذهنم

دیواری کشیده ام به امتداد عمری که گذشت.

دیار دور مانده زمن.


نردبانی که خیال میکرد

دیوار، رشته ی هجر زندگی بود،

امشب به آبادی کودکی ام سرک می کشد.


شبانه بهتر است!

فانوس اهالی روشن تر،

کابوس خاطره ها خفته.


مقصر تو نیستی

هفت پشت غریبی

از چشمان غربت آب میخورد.


آنگاه که؛

"تاریخ زندگی" هجرت مرا سبک سنگین میکرد،

حجم هجوم عشق سینه را فراخ میکرد.


خونِ زمانه در نفس های زندگی نهفته بود.

رنگ فریبی که بوی تنفس میداد

آفتاب بود.


خار صیقل میداد رفتار را به صبح. 

نسترن ها عاشق قربت خارند.


شمیم واژه ی خاک شب،

مرگ نیست.


زندگی باید کرد.

من نشنیدم از سهراب که:

بی شقایق چه باید کرد.


چشم در چشم آفتاب؛

گل آذریون 

عبور میکند زشب بی اعتنا.

می ساید سر به زمین شب را به حرمت آفتاب.


سجدگاه است زمین،

بی شقایق.

شوق نگاه


شوق نگاهم با خیال تو آویز شد

آن شب که وصال ما دستاویز شد


جهان آلوده ی ذهنی نا پاک

در خلوت خود نمی گنجد این خاک


طرحی دگر باید ریخت زین همه انگار

بهت زده خاموش ماند از پس این دیدار


آواز سکوت درهم آمیخت با اوهام

باید شکست نقش زوال این خیال خام


مرو ای دوست زبرم صبوح اینجاست

درین دریای طوفانی کشتی نوح اینجاست


اگر تو مرا بخوانی!

شوق نگاه پیوند خواهد زد

نفس های شقایق را


تا ببینی رنگین ترین دل سرخ را



با من

من نمی گویم خدا با من است یا که

خدا هم با من است.


من میگویم:

خدا با من هم هست.





چه



چه اشک ها از تو دیدم

چه، آویزان از چشم هات

چه، نگران در پلک هات

چه، لغزان به گونه هات

چه، چقدر بگم از اشک هات

چه، مثل اشک هات زیباست