به خیال خود گریه میکردم
زمانه به وهم شوربختی من میخندید
آنگاه که من سوار قایق کاغذی نشدم
آب زلال و پاک بود
من درآب جز زلال و پاکی نمی دیدم
سوار بر قایق کاغذی آرزوی کوچکی بود
چه لذتی دارد از سایه نارون گذشتن
آزروی بزرگ غسل و پاگیزگی بود
اما زمانه همچنان در حال خنده
باید امتداد ادراکم را سوی دیگر پهن میکردم
تنها زلال و پاک بودن کافی نبود
زارم بالا گرفته بود
اخم از ابروانم عبور کرده بود
سطح ذهنم تجربه آشفتگی میکرد
آب در زلال و پاکی تنها نبود
درامتداد کمال ، روان بود
گریه ام، آغاز دوباره بود.
سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir
سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir