پائیز بود.
زمستان شد.
هر کسی، هیچکس نداشت.
کسِ من، تنها بود.
گل، همیشه بهار داشت
بهار، همیشه گل.
گل همیشه بهار، چه میدانست که من
دوست دارم پائیز و زمستان را.
گلبرگ های امیدِ آمدن بهار را.
ساقه های اراده ی رسیدن بهار را.
همه در پائیز و زمستان بود.
در دل ما می کاشت
دانه های امید و اراده را
نسیم پائیز خزان، سوز سرد زمستان.
گل همیشه بهار عاشقی نکرد.
تنها گذاشت:
شقایق را
نسترن و سوسن را
گل سرخ را
باور کنیم بهار را
در پائیز و زمستان
باور کنیم:
هاگ های فرو خورده ی خاک را
باور کنیم:
هجای هاشور طبیعت پاک را
پایان شب سیاهی نیست
باورکنید سحر را
سلام آقای اسمعیلی لو عزیز
بار اولی بود که ا.مدم وبتون
خوشحال میشم باهاتون تبادل لینک کنم
لطفا بهم سر بزنید