آنگاه که،
تنداب رفتی
روان ساختی غزل را
به مهر
و مُهر کردی
واژگانی را که
سوگوارند
به گونه هایم
که تن بهای
واژگان
سوی چشمانت شناگر و
خلاف جهت اشک،
اشک می ریزند
زادگاه قزل آلا کجاست؟
آنجا کهنسال جوانی،
منتظر هست.
فریادیست
صدایم
غزل خوانی اش را
http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785
محرّم: آنگاه که انسانی به آن درجه از عشق و آگاهی میرسد که خالصانه وعاشقانه همۀ وابستگیها، دلبستگیها و حتّی جان شیرین را در راه آرمانی مقدّس فدا میکند، ملکوت خشنود میشود. کائنات آذین بندی میکند. خداوند لبخند میزند و عاشقانه آغوش می گشاید.چنین پروازی را سوگی نیست. ماتمی نیست. اشک و آهی نیست. بلکه تنها عشق است و شادی وصل. (از وبلاگ حدیث آشنا)