بلوغ دردم را
بالغ دولتی احتکار
و بالغ بر هزار مَبلغ،
فروخت
و چوب حراج به فقرم
در بازار سیاه،
مرا به گدایی انداخت.
دریغ از اندک
ذهن که هِی،
هِی من خوردم از
صراحی
می روم
میروم جائیکه...
اسمش کجاست!
تو روزی،
می بینی، کجا را
می خوانی شعرهایش را
می دانی قصه هایش را
نه پشت دارد و نه رو
عیان است در نهان
به زیبائی یک زن.
زن پیوسته است و فصل دارد
لیک چهار وصل است بانو
جائیکه
با نقاب هم زیباست
باحجاب هم باید، رخ نمود
با عفاف هم باید، دامن گشود
آنجا...
کجاست
"مهدی حاجی اسمعیل لو"وقتی میروی
کوه تا دور دست ها تو را بدرقه خواهد کرد
که شاید
یک لحظه برگردی
"مهدی حاجی اسمعیل لو"هرچند که میروی
برگردی یا برنگردی
لااقل مسافرباش
پل سفر
هرگز پشت سر مسافر خراب نمی شه
ولی؛
انتظار نداشته باش
آبادیِ پشت سرت ویران نشه
"مهدی حاجی اسمعیل لو"