کجاست
کتاب شعر بودن ات
سالهاست که نیستی!
رد پای من سراب نگاه توست
بغض بیابان
لبهای خشکیده من،
که تو بدنبالش نیستی.
بانو...
تا وقتیکه طوفان شن
رد پایم را نزده
بیا
موج دریا،
بلند
چفته
خفته
در بستر دریا
او درد مرا فهمیده
اما نسنجیده است
درد من قیاس فهم نیست
مقیاس اقیانوس است
تو کشیده ی موج را
در کشتی می بینی
و من در کشتیبان.
لیک بی تو فانوس ما
به دزدان دریایی چشمک میزند.
وقتی آدم آفریده شد
خداوند؛
حوا را
زمین را
آسمان را
خورشید را
دریا را
کوه و دشت را...
همه را مؤنث آفرید
اینگونه شد که آدم تنها ماند