به انتهای حضور خیره شده بود
رمان های تاریکی را پس داد
اینجا
ذهنها آلوده اند به رنگ ارغوانی
بگذار بشارت این اشارت، هجوم
سیلاب عشق باشد
تو میخواهی ایستاده راه بروی!
اما دیگر دیر شده
مردی اینجا پیر شده
با اشارت ذهن
به انتهای حضور حاضر است
تمام سوابق، تو را در گودال فرو برد
کوه ها بشارت دشت هایند
دشت ها به انتظار رود روان
رودها در آرزوی رسیدن
دریای حضور
ادراک آسمانی در زمین پنهان شده
اشارت ذهن در آسمان پیداست