من شاعر زخم های آهسته
با مرهم صبر زردم؛
شبِ بی چراغ گرمسیری،
با قامتِ سیرِ سردم.
وقتی
بو می کشم خرابه را
بوف از خوف،
سوی آبادی عوعو میکند و
سهم مرا
از زخم فربه می ستاند و
در ساحلِ مرفه دفن می کند.
خرابات تنم را بی زخم،
فاتحه نیست!
بی زحمت مرگم را بیاورید،
من آفتاب را چشم بسته ام
اگر
قایم شدم
پشتِ ماسه های تنم،
بسردی پیدایم نکنید!
... که دیگر چشم نخواهم گذاشت ...
http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
جمله ی بی قراریت از طلب قرار توست...