زخم های آهسته

مهدی حاجی اسمعیل لو

زخم های آهسته

مهدی حاجی اسمعیل لو

نزدیک-دور

 

 نزدیک را من،

می شنوم

طبالی ست

تکرار آواز خوش پنهان


همان دور که؛

کبک تو خروس می خواند


گزین فروش

فخر فروخته شود اگر،

زربفت فاخر، نمی ارزد به خاشاک ناچیز

-تفاخر-

تیشه ی عیان ریشه.

زینهار



ارزیابی شعر شما
 


ارزیابی شعر شما
پدید آورنده : تام هانسن(شاعر و استاد دانشگاه) ، صفحه 45

اندر ماهیت واقعی برخورد بعضی از نشریات ادبی آمریکا، با شاعران جوان:

مطلبی که از نظرتان خواهد گذشت، شرح برخورد یک استاد ادبیات است با یکی از دانشجویانش در خصوص ارزیابی شعر وی؛ البته بهانه نگارش این گفتگو نه واقعاً ارزیابی شعر دانشجو که بهانه ای است برای طرح انتقادی نوع برخورد مجلات شعر آمریکایی با شاعران جوان. در ضمن این گفتگو نکات قابل توجهی برای شاعران و نویسندگانی که در پی چاپ اولین آثار خود هستند مطرح شده که اطلاع از آنها برای نویسندگان جوان، خالی از فایده نخواهد بود.

یک یا دوبار، در هر ترم دانشجویی که پیشتر هرگز او را ندیده ام، با دفتر قطوری از اشعار خود، وارد اتاق کارم شده، نظر مرا درباره اشعارش جویا می شود. او می خواهد بداند «آیا اشعارش خوب اند؟».

- «خوب از چه نظر؟»

این نخستین پرسش تحریک آمیزی است که مطرح می کنم و همیشه این جمله غافلگیر شده را می شنوم: «منظورتان چیست؟».

- یعنی هرگز نمی توان چیزی را بی اعتنا به کارآیی آن ارزیابی کرد؛ بی اعتنا به نتیجه و فایده آن.

- می خواهید بدانید چرا آنها را نوشته ام؟ گمانم آنها را بیشتر برای رضایت خاطر می نویسم. برای بیان احساساتم نسبت به امور اطراف خودم، یا برای سنجش احساساتم. من همیشه در پایان هر شعر، تاریخ سرایش آن را می نویسم. آن گاه هرچند ماه یک بار، اشعارم را مرور می کنم و حدود شش یا هفت قطعه شعر را که به نظرم می رسد حرفی برای گفتن دارند و مایلم بیشتر درباره آنها بیندیشم علامت می زنم. سپس تاریخ تجدید نظر را کنار تاریخ سرایش اشعار قید می کنم.

- انضباط شما مرا تحت تأثیر قرار می دهد. در واقع اهمیت آن در این است که شما افکار خود را بررسی کرده و در آنها تجدید نظر می کنید. این کاری است که هر آدمی باید انجام دهد. بنابراین چرا مایلید من اشعار شما را بخوانم؟

- که نظر دهید خوب اند یا نه.

- اگر به شما بگویم خوب اند، بی آن که نیازی به خواندنشان احساس کنم چه؟

- چه طور چنین چیزی امکان دارد؟

- نه. جداً! فرض کنید به جای همراه آوردن اشعارتان با پالتویی زمستانی که به تازگی خریداری کرده اید به دفترم می آمدید. فرض کنید به من می گفتید پالتو کاملاً مناسب شماست. شما را گرم نگه می دارد و آن را کاملاً پسندیده اید. در آن صورت، آیا ممکن بود شما از من بخواهید پالتوی شما را امتحان کنم تا نظر دهم خوب است یا نه؟

- البته که نه خودم می دانستم که خوب است.

- خب؟

نخست لحظه ای سکوت، سپس: «فکر می کنم منظور شما را بفهمم! خودم می دانم که اشعارم خوب اند برای آنچه مد نظر من است. حداقل مرا راضی می کنند زیرا بیانگر احساسات من اند، هرچند دیگری را چندان تحت تأثیر قرار ندهند».

بار دیگر سکوت حاکم می شود. سپس: «یعنی شما هیچ یک از اشعار مرا نخواهید خواند؟».

- می خواهید بخوانم؟

- البته.

- اما چرا؟

- در آن صورت، شما می توانید به من بگویید که آیا... بسیار خوب... قبول دارم که اشعارم از نظر خودم خوب اند؛ اما برای این نیست که به دیدن شما آمده ام. می خواهم بدانم شما درباره آنها چه نظری دارید؟

- چرا باید نظر من برای شما مهم باشد؟

- چون شما از شعر سررشته دارید.

اکنون نوبت من است که تردید کنم. نمی دانم چه جوابی باید بدهم. معمولاً در این مرحله از چنین گفتگوهایی، این احساس به من دست می دهد که آنها تنها تأیید مرا می خواهند نه نظر واقعی و احیاناً انتقادآمیزم را. بنابراین با احتیاط پیش می روم.

- اگر اشعار شما را بخوانم و آنها را چندان مطلوب نیابم چه؟

- باز هم به نوشتن، ادامه خواهم داد.

- آهان! همان طور که حدس می زدم! حالا دیدید چرا می گویم نیازی به خواندن آنها ندارم، تا بگویم خوب اند. شما خود از پیش آنها را با ارزش یافته اید و مصمم بوده اید، بی اعتنا به نظر من، همچنان به نوشتن ادامه دهید.

- مطمئناً؛ اما این باعث مطلوب شدن آنها نخواهد شد.

- البته که خواهد شد چون...

- می دانم، می دانم. قبلاً با صراحت کامل، راجع به آن صحبت کردیم؛ اما اگر... منظورم این است که شاید شما آنها را واقعاً مطلوب بیایید، در آن صورت...

- در آن صورت چه؟

- در آن صورت، نباید فکری برای آنها بکنم؟

- مثلاً؟

- شما می دانید منظورم چیست. آیا جایی نیست که بتوانم اشعارم را بفرستم؟

- شما که منظورتان مادر یا دایی مهربانتان نیست، هست؟

- نمی فهمم!

- در واقع، شما از من می خواهید اشعارتان را برای چاپ به نشریه ای معرفی کنم، درست است؟

نفسی عمیق. سپس: «چه اشکالی دارد؟».

- هیچ، فقط چرا از اول این را نگفتید؟

- چون می ترسیدم به من بخندید، یا چشمانتان را به سوی سقف بچرخانید و زیر لب بگویید: «خدای من!» و عکس العمل هایی از این دست.

- هرگز! حداقل، این قدر ادب دارم که بعد از رفتن شما این کار را بکنم.

هر دو می خندیم. قدم اساسی برداشته شده است. کم کم خود را در حضور یکدیگر آسوده احساس می کنیم.

- در واقع، مجدداً می توانم این را به شما بگویم: «نیازی به خواندن اشعار شما نیست». مطمئناً شما خواهید توانست تعدادی از آنها را به چاپ برسانید.

- چگونه در این باره مطمئنید بی آن که حتی نگاهی به آنها بیندازید؟

- چون اگر شما در مورد چاپ آنها واقعاً مصر باشید، مطمئناً به چاپ خواهند رسید، حتی اگر چندان مطلوب نباشند.

- از حرف های شما سر درنمی آورم. آیا منظور شما این است که بعضی مجلات عمداً اقدام به چاپ اشعار ضعیف می کنند؟

- بله منظورم تا حدی همین است.

- در این صورت چگونه ممکن است فروش داشته باشند؟

- ساده است. اگر ناشری راهش را بلد باشد، می تواند با چاپ اشعار بد، بیشتر فروش کند تا با چاپ اشعار خوب (چه بسا با تقسیم بندی اشعار به خوب و بد، قضیه را بیش از حد، ساده جلوه می دهیم). نشریات ادبی وزین چه آثار ممتاز نویسندگان حرفه ای و مشهور را به چاپ برسانند و چه آثار برگزیده شاعران مبتدی و ناشناخته را در هر صورت از طریق مشترکین و طرفداران دائمی و پر و پا قرص خود تأمین درآمد می کنند. آنها مشتریان مخصوص خود را دارند.

- البته. به نظر نمی رسد به گونه دیگری امکان پذیر باشد.

- صحبت از نشریات ادبی خاصی است. چه به شکل مجلّات کم ورق و چه به شکل جنگ های ادبی قطور، بسیاری از آنها دارای وجه مشترکی هستند: آنها را طوری برنامه ریزی کرده اند - حتی اگر به صراحت، آن را مطرح نکنند - که از طریق نویسندگان خود تأمین درآمد کنند.

- منظور شما این است که نویسندگان برای چاپ آثارشان پول می دهند؟

- می توان چنین نتیجه گرفت؛ اما کار، بسیار رندانه صورت می گیرد. ناشران هرگز نمی گویند که ده دلار ضمیمه کنید تا شعر ارسالی شما به چاپ برسد. حتی بعضی از آنها مسابقاتی ترتیب می دهند بی آن که ورودیه ای دریافت کنند. همه پیشنهادها در ظاهر در جهت تقویت و تشویق شاعران جوان، صورت می گیرد. و به چند نفری نیز حدود صد دلار جایزه مخصوص هیئت تحریریه تعلق می گیرد.

- چرا من احساس می کنم کاسه ای زیر نیم کاسه هست؟

- چون هست! شما لازم نیست برای چاپ اشعارتان پولی بپردازید؛ اما ناگزیرید یک نسخه از جنگ ادبی یا نشریه ای که شعر شما را چاپ کرده است، بخرید که معمولاً بین بیست تا چهل دلار و شاید هم بیشتر است. وقتی سرانجام، نشریه به دست شما رسید می بینید که حدود صد صفحه است و در هر صفحه پنج شعر یا بیشتر از شاعران مختلف گنجانده شده است.

- آهان! و اگر هر یک از آن پانصد نفر شاعر، چهل دلار پرداخته باشند...

- آفرین! می شود بیست هزار دلار. ناشر نیازی ندارد حتی یک نسخه به خوانندگان بفروشد. چه بسا اصلاً خوانندگان دیگری در کار نباشند - فقط پانصد نویسنده خریداران مجله اند که می خواهند اثر چاپ شده خود را ببینند.

- پس وقتی می گفتید می توانم تعدادی از اشعارم را حتی اگر چندان مطلوب نباشند به چاپ برسانم منظورتان این بود؟

- بله. هر زمان که بخواهید، می توانید با پرداخت چهل دلار، شعر خود و نامتان را که زیر آن چاپ شده ملاحظه فرمایید.

- بسیار خوب، شاید هنوز تا آن اندازه ناامید نشده باشم... اما درباره آن دسته از نشریات ادبی وزین چه؟ ممکن است یکی از آنها کار مرا چاپ کنند؟

- بعید نیست، تعداد بسیار کمی از این نشریات که به تشویق نویسندگان جوان اهمیت می دهند چنین کنند.

- چرا من احساس می کنم شما کم ترین امیدی به شعر من ندارید؟

- چه می توانم بگویم؟ راستش من غیبگو هستم!

دوباره هر دو با هم می خندیم.

- پس من می توانم کارهایم را برای یکی از این نشریات که مبتدیان را تحویل می گیرند بفرستم؟

- اگر شما اصرار دارید کارهایتان را چاپ کنید بله!

- از طرفی... بهتر نیست قبل از ارسال کارهایم کمی صبر کنم؟

- می شود؛ اما چرا صبر کنید؟

- نمی دانم. شاید برای چاپ کارهایم خیلی عجله می کنم.

- این طور فکر می کنید؟

- بر اثر صحبت با شما بله. در حقیقت هرچه بیشتر صحبت می کنم، درباره دو چیز، بیشتر مطمئن می شوم. اوّل این که باید در مورد ارسال اشعارم به نشریات بیشتر فکر کنم.

- مطمئناً به صلاح شماست.

- و دوم این که از هیچ راهی نمی توانم شما را به خواندن اشعارم ترغیب کنم.

- شاید راهی باشد.

- چه راهی؟ محض رضای خدا بگویید!

- به جای آن که از من بپرسید اشعارتان واقعاً خوب اند یا نه...

- خوب؟

چرا از من نمی خواهید که... ؟

- چرا از شما نمی خواهم؟ می خواهید باور کنید یا نه، تنها دلیلی که مرا به دفتر شما کشانده، همین است.

- اوه!

- بله. تنها توقع من این است که شما نقاط ضعف اشعار مرا متذکر شوید، تا من بتوانم آنها را اصلاح کنم.

- یعنی نگاهی کلی و ارائه پیشنهاداتی از نوع انتقاد سازنده؟

- بله. دقیقاً همین.

- در این صورت، فتوکپی تعدادی از اشعارتان را که مایلید من بخوانم به من بدهید. من نظراتم را راجع به آنها خواهم نوشت و تا هفته آینده، برای شما ارسال خواهم کرد. اوّل نظرات مرا بخوانید، سپس مدتی درباره آنها فکر کنید و یک یا دو روز بعد، مجدداً درباره آنها فکر کنید. در آخر نیز اگر مایل بودید در ملاقاتی حضوری درباره اشعار شما صحبت خواهیم کرد.

- بسیار خوب. عالی است. این همان چیزی بود که من می خواستم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد