-
راز تنهائی
1392/03/10 14:37
وقتی آدم آفریده شد خداوند؛ حوا را زمین را آسمان را خورشید را دریا را کوه و دشت را... همه را مؤنث آفرید اینگونه شد که آدم تنها ماند
-
امید و اراده
1392/02/31 08:33
پائیز بود. زمستان شد. هر کسی، هیچکس نداشت. کسِ من، تنها بود. گل، همیشه بهار داشت بهار، همیشه گل. گل همیشه بهار، چه میدانست که من دوست دارم پائیز و زمستان را. گلبرگ های امیدِ آمدن بهار را. ساقه های اراده ی رسیدن بهار را. همه در پائیز و زمستان بود. در دل ما می کاشت دانه های امید و اراده را نسیم پائیز خزان ، سوز سرد...
-
فنا
1392/02/27 13:31
مرکز نسیم دلها شدم. آنجا بسوی هیچ رها شدم. روزی که احساس گرم ترین نگاه ها را داشتی، می رفتیم بچینیم از زندگی خاک سرد را. زمان بر سر ما هیچ آورد. تو چیدی نگاه نگران، من به تماشای خزان. مرگ بیرون آید از کفش ها، چه پرتو خاکی بر سر فرار حاشیه ریخت؟ هجوم سایه، شیاری از پریدن ها، ته هوش تاریکی بود.
-
سفر
1392/02/27 12:26
باز است جاده راه سفر را نبندید شقایق، دیروز تو را برای امروز حاشا میکرد. سخت ترین نفسها، از رنگها حادثه دیده اند. و من امضاء کردم تمام فصل های با تو زیستن را، اما باز است جاده ی نیایش. هوایی در ابر خواهش، بلند است خواب تنهائی من. نیلوفری که در جاده است خواب من بود. اشاره ی انگشت وسط خط جاده بسوی من بود. و تو عبور...
-
غلبه در تاریکی
1392/02/21 00:17
غلبه در محض تاریک، رفتار سخت نزول بود که رسیدن تو را وا می داشت به اوج نسترن ها اوهام پرده ی غمناک را می آلود پروین شب نمناک را می آسود خیلی زود دستاویز هولناک از انگشتانم ریخت عضلات زمان مرا بالای کوه بی آلایشی کشاند باید می دیدم از آنجا کشاکش غلط دشت خیال را غلبه در تاریکی، منطق را ربوده بود
-
کفش های خالی من
1392/02/17 20:24
کفشهای خالی از تنم بدنبال تنم در حسرت آه تو از آن بالا در پست ترین گوشه ی چشم ات کفش های خالی مرا می بینی؟ چه احساس شگفتی از تاب و توان فتاده ست تنم اما تو چه سبک شمردی سنگینی تنم را در کفش هایم. وقتی پائینه سرم داخل کفش هایم حس میکنم عظمت زمین را و آنگاه آسمان بهتر از همیشه مرا می بیند به کفشهای خالی من خواهد گریست...
-
گریزگاه
1392/02/13 10:51
سحر و هنوز شبدیز تنم روی سپیدی ادراک آلوده نبود بیدار شدم در لحظه احساس گریختن در مرداب ساعت ها فرو رفته در ورطه مفر اما وجودم لنگری در تاروپود لحظه ریخت بیا نشانت دهم گریزگاهم را
-
آغاز دوباره
1392/02/08 11:39
خواهم رفت. هیچ رفتنی بی آغاز نیست برو برای شروع دوباره ی زندگی آه... چقدر صبورند عطش واژه ها در بی تابی رفتن
-
ابتکار وجود من
1392/02/06 14:57
در درون من ابهامی شگفت. آن اتفاق از سایه ی روشن ادراک هیچ نگفت صداقت گل پژمرد، وقتیکه باغبان از دور ترین نقطه اوج گرفت. در این میان آبِ الهام روی حضور صبوری هیچ نریخت. گوش کن، این ابتکار وجود من است کسی باید نقطه ی محض ابتکار را در درون من پیدا میکرد! اما این ابتکار وجود من است
-
پا برهنه
1392/02/03 15:55
پا برهنه . . . . گرسنگی را میتوان تحمل کرد اما تشنگی را هرگز بدنبالت تشنه و پا برهنه خواهم دوید
-
قانون طبیعت
1392/02/01 21:16
کوه ایستاده است رود می رود من ایستاده ام آفتاب می تابد صحرا سوزان است من می تپم ماه می درخشد ستاره سو سو می زند من می درخشم دریا می خروشد موج به ساحل می کوبد من می خروشم دشت سفره ی طبیعت است قانون، قانون جنگل است من تنها مانده ام
-
ذهن آلود
1392/01/31 21:09
اینجا ذهن ها همه آلوده اند برنگ ارغوانی اینجا ذهن ها همه آلوده اند برنگ ارغوانی
-
نبض باریک
1392/01/31 11:11
آنگاه تو، در همیشه جلوتر از نبض زمان می زدی! بی آنکه نفسِ باریک نقطه باشی همیشه دوست داشتم قبل از تو آنجا باشم، وقتی که هنوز تو نرسیده ای. نبض زمان در پست ترین ارتفاع جاریست همین پائین چقدر باریک است، وسعت کلام عشق ره هر کس نیست همیشه دوست داشتم قبل از تو در باریک ترین نقطه ی جاده باشم آنجا که غلظت زمان فرو رفته در...
-
[ بدون عنوان ]
1392/01/30 15:39
-
بال های خیس
1392/01/29 18:23
برگ های خزان بربال های خیس چسبیده اند مسیر هیاهو را تا بی نهایت رهیده اند افتادنش آرام و بیصدا ازخیل آزردگی ها خمیده اند ناگهان از هر دستاویزی رمیده اند بال های خیس افتاده اند
-
بی وفا
1392/01/27 21:30
آهسته شبی مرا پیش خودت نشاندی هرچه اغیار بود همه را یکجا براندی گفتی بمان پیش من ماندم نجوای عاشقی را به گوشم تو خواندی بی وفا من مانده ام اما نمیدانم چرا خودت نماندی؟
-
رویای شبانه
1392/01/26 19:47
رویای شبانه احساس روزانه ی غروب دلم است آواز شاپرک تنها شاهد بازمانده از باغ گیلاس روی شاهرگم پیله کرده است
-
شقایق
1392/01/26 17:41
وقتی صیاد با خودش شقایق آورد فهمیدم دلم را می خواهد گیتار ساز دلبستگی کوک میکرد عشق اگرنبود...! دلم رفتن آغار نمیکرد
-
پرواز
1392/01/25 16:25
بودن را عشق به من آموخت رفتن کار دل بود زمان تلاقی این دو عاشقانه دل کندن و اوج گرفتن بسوی اوست پروازم را با بودن و رفتن احساس خواهی کرد زمان تنگ نیست تو هم دل تنگ نباش
-
دست نزن
1392/01/25 15:11
بیا اشکهایم را ارغوانی کن به قطرات شبنم روی دلم دست نزن آنها ارمغان گلبرک های ارغوانی تنهایی ام هستند تو اشک های جاری روی گونه هایم را دریاب! که بی تو جای بوسه های با هم بودن را خالی میکنند
-
نسیم طلعت
1392/01/25 15:10
خیال بی مثال عشق را به تو کفالت داده ام محفل مردانگی را درین بزم به تو اصالت داده ام طلعت نسیم بوی یار رویای خوش زندگانیست خواب هزاران فراق دنیوی را به تو وکالت داده ام
-
سایه وحش
1392/01/13 20:56
انگشتم وسط سایه صنوبر بود خاک اش نرم قدش باندازه سرو بلند این پایین نگاه وهم بر من چیره شد نگاهی خیره از دور به انتهای خیال رسیدم شرم از فرجام کارناوال شوم مشکوک. شغال های گرسنه فضا را در مه پهن کرده بودند برای دریدن سکوت و آرامش شب با روحیه خوف انگیز بره ها می شکست هیچ پناهی مهیا نبود نه سایه صنوبر نه بلندی سرو اشاره...
-
این بهار می آیی...
1392/01/10 15:25
میدانم که می آیی در بهارانی، این بهار می آیی؟ رها شوم ، جدا شوم از قید زندانی، این بهار می آیی؟ شرم از گفته ها، حریم نوشته ها عبث شد خسته از تکذیب دروغ های پنهانی، این بهار می آیی؟ خاکستر گشته شعله ی عشق در یغمای سرفصل خطاب سرد زمستانی، این بهار می آیی؟ سرد و بی روح در انتظارت می مانم! سرایم شعر آغوش انسانی، این بهار...
-
آیینه
1392/01/09 18:45
مقابل آیینه محکم و استوار ایستادم اگرنرم میشدم یا خم میشدم آیینه شکل مرا عوض میکرد و تصویرم از آن نرمی و خمی نباید خوشایند می بود خواستم کمی به خودم برسم مقابل آیینه ایستادم آیینه مرا با این صلابت هرگز ندیده بود من هرچه در آیینه بدنبال خودگشتم بیشتر به حقیقت دیده نشدن پی بردم یادم رفته بود مرد تنها حتی جلوی آیینه بیش...
-
آه و اشک
1392/01/09 18:45
چشم ها وقتی سنگین میشوند آه میشوند آه ها وقتی سنگین میشوند اشک میشوند تا جاری شوند بر اعماق وجود آدمی همانند آب های زیرزمینی شاید روزی بصورت طبیعی از دل کوهی مانند چشمه پاک وزلال سر برآورند تا سرازیر شوند بردشت ها شاید آهوان تشنه لب سیراب شوند و باز ... وقتی چشم ها سنگین میشوند
-
زخم دوران
1392/01/09 18:44
مثل یه گرگ زوزه میکشم شب رو آه زخم هائیست از پس دوران چه شده است ای دل، بی تابی چرا؟ فقط زوزه تو شبیه گرگ است مگر مرام و معرفت را باخط زرهی نوشته اند؟ مگر باید کور بود برای خواندن زخم ها را با زوزه گرگ ...، نه پیاله تو ترک خورده! دیگه مشروب هم از می تو مست شده! چشمانت را ببند، فریادت را حبس کن گوش ات را اگر پنبه...
-
راه غم
1392/01/09 14:06
عروسی از سر ناز، آبستن غم بود بوقت درد زایمان خود درد، غم بود مولود کودکی با مشت بسته وقتی باز شد دست اش، بسختی توش غم بود گرفتند با دو پایش سر به پایین آنچه به پشت اش زدند رنج غم بود با شروع گریه، بزرگ شد غم تا پنجاه روبروی آیینه چین وچروک اش پیدا، آن هم پنهان غم بود ای غم اگر روزی رهایم کنی ز بند بپای خود آیم به...
-
دل خانه
1392/01/08 11:09
سینه ام را چاک زدم تا بر دلم خیابانی بی انتها پهن کنم با یک کوچه ی بن بست تنهائی. درآن خیابان ماشین ها نه دودزا هستند ونه آلاینده. ماشین هائی از جنس مهرو محبت. اسفالت اش از شن های نرم ولطیف با صفای کودکانه که می توانی تا انتها تخت گاز برانی صفای وجود عشق را. چنانچه کودکی زمین افتد دردش نگیرد! من در آن خیابان در انتها...
-
باز گرد
1392/01/06 11:20
به آغوش رویا هایم برگرد تا باز است این خیال پرواز کن و باز گرد
-
مرز
1392/01/06 09:01
خدایا مرز رویا تا واقعیت کجاست من با تو حرف میزنم تو می شنوی من تو را نمی بینم تو می بینی بیا تو هم با من حرف بزن شاید من هم تو را دیدم نشانم ده مرز با تو زیستن را