زخم های آهسته

مهدی حاجی اسمعیل لو

زخم های آهسته

مهدی حاجی اسمعیل لو

گام سپید

سهره ای بودم بی شهره

در پی دانه ی ابکاره.

ناله ی من خانه نداشت.

دانه ی من سفره نداشت.


دِیر تنگ!

تُنگ بوزه ی من سرخ بود

...

چرا؟...

بد پوزه، آغازه ی کفش هایم را

سیاه

بخاک ماسید

...

من که؛

پاهایم در سرای سپید

جا خوش کرده بود

...

و دستهایم!

تنِ گُر گرفته ام را تا وادی ایمن

چه غریبانه می کشید

...

به خواب اندر شدگان

بشنوید

بانگ سبک گام سپید را

چوب حراج

بلوغ دردم را

بالغ دولتی احتکار

و بالغ بر هزار مَبلغ،

 فروخت

و چوب حراج به فقرم

در بازار سیاه،

مرا به گدایی انداخت.

دریغ از اندک

ذهن که هِی،

 هِی من خوردم از

صراحی


ایلیا-خوئی
مهر بانوی بزرگمهرم

 

ادامه مطلب ...

پخ

ذهنم

بوی دل میدهد،

وقتی کباب میشود

دلی.

ژاله روی گل سرخ

بو میدهد

اشک همان است که؛

به چشم نمی آید.

پِخ

پیراهن من

قربانی جنسی ست!

زلیخایم کو؟

نگهبان،

برای هیچ کس نیست

پِخ ...

ملهم و متاثر از یک فیلم

 

نزدیک-دور

 

 نزدیک را من،

می شنوم

طبالی ست

تکرار آواز خوش پنهان


همان دور که؛

کبک تو خروس می خواند


گزین فروش

فخر فروخته شود اگر،

زربفت فاخر، نمی ارزد به خاشاک ناچیز

-تفاخر-

تیشه ی عیان ریشه.

زینهار



ارزیابی شعر شما
ادامه مطلب ...

نا برابری


ذهنی،

سنگ واره ...

دلی،

گوش واره ...

قلمی،

آر واره ...

تا سر حدّ من و تو کمانه میکرد

صدا زدم عزت را،

ذلت،

جوابم داد!

چه تضمینی ست

متحجر نشود خردی که

بی سر ریشه می دواند؟


فلاخن اگر

ناخن نمی زد سنگ را

نان را به نرخ روز

_ من _

نمی خوردم

و شب را،

خام خام می سرفیدم

تا

قطعه سنگی بر

مزارم ترازو نمی شد

و غنیم، بی غنمت می ماند


-نا همسنگ-

تیشه ی پنهان ریشه.

چند میگیری؟

تا که نا بِکَنی


برداشت آزاد

 

کمی

عشق فروختم

 

حـ   کـ ـ  م

"متهم"

دست و پا گیر شد

آنگاه که

هیچ کلاهی برای قاضی

پیدا نشد

اختلاس اگر

نمی کردم من، جیمـ ز باند

می شدم

 

 

ساحلِ مرفه

وا دادم، بامی،

در دامی.

کودکی ام بود، عاری از مخ

پیری ام، کودکی میشود زمخت


این منم؛

بشر، تمام قد ایستاده

تاریخ را.


مرگ آبشخور زندگی، وعده ی

غده ای بی عده،

و این یعنی داشتن یک نقطه.


آفرین بر تو ای خاک!

هیبت مردانگی پوریای ولی

در آغوش گرفتی،

پیکر نحیفِ خبیث من، اما

در آغوش، خاک گرفت.


خوش خیالیِ ساحل مرفه،

به جهنم.

جاذبه اش،

آویزه ام را

به صخره های تیز از موج دریا

نخواهد گسست.




ندانسته "هایم"


باز باران از کدامین ابر

بر بام دلم چکه میشود؟!

همراهی ی درد تا کجا ...

راهی به ماه و

ماهی به آه.


آری،

من در تنگنای بی غمی

شاد می گریستم و

سالوس وار از کمند عشق می آویختم،

و پیرایه به گور.


عشق چه غریبانه مرا بخاک سپرد.

_ دودمان _

دودی که از دودِمان اشک شود،

جنگل را

گرد بر گرد،

گردباد،

به خاکستر می نشاند.


و من،

باندازه ی خرید

یک قلم و رنگ سرخی که
عشق قطره قطره
زاری ام را
در آغوش غروب،
به گرگ و میشی وهم انگیز نفروشد،

تو را دوست خواهم داشت.

گمشده


من گمشده ام؛

همراهم و هم راهم یکی نیست

فقر

دانستم که؛

نمیدانم دردم، آه میکشد

یا که آهم، درد.


تو امیری

تو سپهسالاری؛

تو امیری؛

تو،

از شما، بزرگتر است

آنقدر که،

بزرگی خدا، تو دارد.


آنگاه که نگاهم بودی!

 التهاب زمان،

در بوم زندگی از التیام جراحت

جوانه میداد


اکنون خسته تر از همیشه،

ریشه ام از

شانه های خشکیده ی تنم می چکد.


بپاخیز

تنها خدا،

تنها، خدا می ماند و

تنهایی ام

تنها


برشی بر "تا دریا"


سیلی
به ناروا زیاد خورده ام؛
دردتان آمد اگر،
از زیرِ دینِم، در بیاورید!......

محمد ترکمان(پِژواره)


http://zhar.blogsky.com/

پوریای ولی

 

 

گر مرد رهی ، به ره نظر باید داشت

خود را نگه از هزار چه باید داشت

در خانه دوستان چو گشتی محرم

دست و دل و دیده را نگه باید داشت

----

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است

----

عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری

زهر دست که دادی به همان دست بگیری

----

امشب ز سر صدق و صفای دل من

در میکده آن هوش ربای دل من

 

جامی بکفم داد که بستان و بنوش

گفتم نخورم گفت: برای دل مـن

----

بهشت و دوزخت با تست در پوست

چرا بیرون ز خود میجوئی ای دوست

 

اگر تو خوی خوش داری بهر کــــــار

از آن خـویـت بهشت آید پـــدیــــــدار

 

وگــر خــوی بــدت انــدر ربـــایــــــد

از آن جــز دوزخـــت چــیــزی نـیـایـد

 

دهـان تـو کـلیـدانی است هــموار

زبــان تــو کــلــیــد آنـــرا نـــگــه دار

 

بهشت و دوزخت را یک کلید است

کلیدی این چنین هرگز که دیده است

 

کزو گه گل دمد در باغ و گـه خار

گـهی جـنـت گشاید زو گهی نــار

 

زبانت را کلیدی هـمـچــنــان دار

بدان کت آرزو باشـد بــــگـــــردان

 

در این عالم نزن از نیک و بد دم

که هم ابلیس میباید هم آدم

----

بی علم و عمل بهشت و رضوان مطلب

بی روزه و نماز ایمان مطلب

خواهی ز پل صراط آسان گذری

آزار دل هیچ مسلمان مطلب

----

تا بر سر کبر و کینه هستی پستی

تا پیرو نفس و بت پرستی مستی

از فکر جهان و قید اندیشه او

چون شیشه آرزو شکستی رستی

 ----

گر بر سر نفس خود امیری مردی

گر بردگری خرده نگیری مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گردست فتاده ای بگیری مردی

----

یارب زقناعتم توانگر گردان

و از نور یقین دلم منور گردان

اسباب من سوخته سرگردان

بی منت مخلوق میسر گردان

----

یا رب زتو دل به هر که بستم توبه

بی یاد تو هر کجا نشستم توبه

صد بار شکستم و ببستم توبه

زین توبه که صد بار شکستم توبه

----

ای دل تو دمی مطیع سبحان نشدی

از خوی بدت هیچ پشیمان نشدی

درویش شدی و زاهد و دانشمند

این جمله شدی هیچ مسلمان نشدی

----

ای خواجه در این جهان چرا بی خبری

روزان و شبان در طلب سیم و زری

سرمایه تو از این جهان یک کفن است

آن هم به گمان است بری یا نبری

 ----

چه خفتی عمر بر پنجاه آمد                        کنون بیدار شو گرگاه آمد

----

تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن

به دمی با درمی یا قدمی یا قلمی

 

(پوریای ولی)

  ادامه مطلب ...

شب شعر


شب شعر، فرهنگسرای فردوسی، موسیقی ترکی

تپش

تو، هنوز

مستی

دیگر زندگی از شمال

می گریزد


و شهر در فاجعه ای موهوم

خیالم را به آغوش می کشد؛

تا سرای نهفت.


کمی،

چنگ چنگ

چخماق در سینه بزن

سنگِ الماس

مرا با جام می، می رباید.


هنوز

اشک شیرین،

از طاق فرهاد میچکد

و آنگاه تو

در ایوان کسری

دنبال طاق ابرو میگردی!؟

می ترسم

سقف خمیده ی تنم

زیر باران 

کبود بماند و

 قطران دیده

طعنه، برنگ شفق.


نبض ها،

خاکستر را مضطرب می کرد

و آتش جانم را

به نسیمی، مست.

.

.

دیگر

حناق را قنداق

کرده ام

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785




زخمه ی زخم

من شاعر زخم های آهسته

با مرهم صبر زردم؛

شبِ بی چراغ گرمسیری،

با قامتِ سیرِ سردم.


وقتی

 بو می کشم خرابه را 

بوف از خوف،

سوی آبادی عوعو میکند و

سهم مرا

از زخم فربه می ستاند و

در ساحلِ مرفه دفن می کند.


خرابات تنم را بی زخم،

فاتحه نیست!

 بی زحمت مرگم را بیاورید،

من آفتاب را چشم بسته ام


اگر

قایم شدم 

پشتِ ماسه های تنم،

بسردی پیدایم نکنید!

... که دیگر چشم نخواهم گذاشت ...

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785


های های

ندیده اگر

من می دیدم؛

بهشت پکر و

 قهقهه 

به ریشِ اعمالم می زد


کردار به ندیده ها نیست

که دیده بکار افکندن بایست

.

زیر میزی

.

.

الاغ اگر

می دید؛

قاطر، نبیره می شد

بیچاره اسب نجیب!

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785


مقصر


سوگند به،

 اشرف مخلوقات، که نیستم.

و آب دانه هایکه در اکناف گُر

برای تو سرد کردم.



از رگ گردن

زمین میگذارم

خدا را،

تا گرمی نگاه تو را

خدائی کنم.

سرد شو!

ما خالق سرد و گرم خویشیم

.

زیر میزی

.

.

دی اِن اِی من

تکثیر ماجراجویست و

 بنیان کژ رفتار،

فرایندِ خیانت مولکول.

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785




خط تیغ

زیر تیغ،

هرگز

آب حیات نخواهد چکید.


و نخ های قابل جذب

بافت های

اهل بخیه را

به سرّی مشمئز،

درون کشکول کشف نخواهند کرد.


و در برگریزان،

بخیه به آب دوغ

خط تیغی ست بر پیگر بهاران.


نیشتر بزن، نیش تر...

گویی خون جگر

مایه ی حیات است!


و بی جگر

گزاف با گرگ

می دَرَد.

.

زیر میزی:

.

.

و من چقدر زود

سَرم

از

تنم

به نیزه رفت

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785



دیدگاه

می توان از روزنه ی زشتی، منظر زیبائی را به تماشا نشست


دنیا...

دنیا ...

چند عزت،

برای چرک کثیفِ کف دست

قربانی کنم

تا در بازار نامردمی ها

از آبرو خرج کنی 


چند مسلح،

تیر خلاص عشق

در مغز کنم

تا جنازه ی گرم را

در تابوت جهل مومیایی کنی


چند ظلم،

برای مظلومیت 

شعرکنم

تا دار غرور را

این گونه فجیع،

در شب،

شعر خوانی کنی


دنیا ...

چند طلاق،

تو را مطلق کنم

تا که عشوه ی حجله سازت را

عجوزه کنی

.

زیر میزی:

.

.

بیا شعور نیلوفر را

در مرداب سرنوشت به نظاره بنشینیم

که شرمی از بکارت

خونی بی پرده،

برکه را می آلاید.

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785





آواز مخوان


شــهر گسست زیرگسـل آواز مخــوان

شورشـیدایی ناله سر داد آواز مخوان


زارشد مرغک عشق ما، سودا چرا؟

حنجر بپایت ارزان دهم آوازمخوان


هرچــه آه بــود ، شــهدی شد بردلــم

ناله ها سر داده ام بهر کسی آوازمخوان

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785






درد من



دردا، دردا

درد من مظلوم نیست.

من نگران،

ظلم توام

و بر آن گریان

.

.

شیله هایم

در پیله ها

پروانه اند و

گرد شمعی فروزان

پ . ن

.

.

آنقدر

برسرم برف آمده

شبیه کبک شده ام

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785



بودن و نبودن


بودن
سخت است

شترخواست نفر باشد
سر به بیابان گذاشت
انسان سر از آسمان

آسان است
نبودن
پ . ن
.
.
دنیا

کودکی ام را

پس بده

من کمبود جوانی دارم

با عقدَه های پیر
عقدَه . یعنی گره

بداهه ای برای همه پیروان صدیق شاهدان: دفاع مقدس
از استاد بزرگوار جناب سهراب مظاهری

عکس زیبای جمالی روی بازو داشتم
یانظر درچهره ودرچشم آهوداشتم

جستجویم ، اهتمام حق گرایی بود وبس
چون برای زخم جانم میل دارو داشتم

لحظه تا...

 
 

دمی،

دمِ غروب و

 دم،

با واژه ها فرو خواهم خورد


بیگاه

باد مرا

با کوه می شناخت

اما خزان،

دل به باد نمی سپرد 


بیراهه

راه گم کرده است و

گاه تا غروب،

در راه،

تاتی تاتی میکند

دست اش را بگیرید

به طلوعی دیگر

راهی نمانده است و

 ظلمت را هرگز.

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785




گمگشته

لبریزِ خیالت را

پیمانه

میگیرم


آنگاه می فهمم و

 درد را

بر دوش سایه،

زمین میکشم

تا که رد پایم را

گم نکنی،

با من بیا


اینجا سبط سَبُع،

سبیل را

هزاران بارسترونِ سبکسار،

به سترگی نزائیده است.


خامکار،

خامْ طمع را

در خانقاه سر نمی برند.

پ.ن

.

.

 .

نفر

اگر شتر بود

وحشی تکامل می یافت.

انسان، انسان است


http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785


نیاز ... تا ... ناز

صحرا 

آخرین ماوا

روی شن های تفتیده

نینوا 

کربلا

سیدالشهدا

راز ... نیاز ... ناز


...


مشک بی آب

خنده ی تیغ 

سبک

مغزهای بی سر

شمشیر بهادر، می زند


...


و من مانده ام

در صحرای بیقراری،

گمان می برم

شتر

اگر نفر بود

سراب را آب

انگور را شراب 

می نوشیدم 

تا که

عطش را راز و

 نیاز ... تا ... ناز 

میکردم

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785




کهنسال

آنگاه که،

تنداب رفتی

روان ساختی غزل را

به مهر 


و مُهر کردی

واژگانی را که

سوگوارند

به گونه هایم


که تن بهای

واژگان

سوی چشمانت شناگر و

خلاف جهت اشک،

اشک می ریزند


زادگاه قزل آلا کجاست؟


آنجا کهنسال جوانی،

منتظر هست.


فریادیست

صدایم

غزل خوانی اش را


http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785



بلوغِ درد

اساسم اگر،

عصایم نشود

ایستاده خواهم مُرد.

 

و برای مرغ هوا می پاشم

دانه ای

در سقف سر،

تا که فکر،

بلع نکند

توتیای نارس را.


در صفای اذهان

این بـلیغ ترین بلوغِ دردیست

که در باد هوا،

هوا خورده،

نمی شود.


http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785



آزادی


در آسمان آزادی

ارتفاع پَست کنید

زیر فشار 

می شکند نای نی 


آزادی

در شهر، 

گویش نی شکسته ای می ماند

بی اندام


که بعد از مرگ،

سازِ سپید

مژگان تو را نگون بخت می کند 


و چرک آلود ترینِ حصیر،

در حسرت آفتاب،

ژاله می سوزاند.

.

.

.

پ.ن

آزادی عریان نیست

آزادی ورای حجاب نیست

آزادی در له شده ی حق الناس نهفته است

آزادی حقوق است


http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785



درد خیابانی

دنیا را به گردن خواهم آویخت

تا گور


دنیایی که به خاک کشدَم

می کشم تا خاک گور


گواهَم شو خاکسپاری را

درین گود


بی گور و بی گود،

 که گورزا

نَمی رَم هرگز


ای لاخ وُ لاشِ لابیده

در حریر


اهرمن لاخ وُ

لاش، لات می بَرد


لاابالی مکن لااقل 

درین لایحه.


لادنِ کوته گرچه نیستی  

ولیکن

لاشبرگ، نه بیهوده باش.


فضل لافیدن تو را چه سود

هرزه لای.


لامپِ سقف آویز گر نَیرزی  

لال

لاله لعل باش


تا که یک لحظه

فقط یک لحظه درد خیابانی باش

تا کور



پ.ن

.

.

در خیابان چیزهایی هست

بچه های خیابانی

...........  خیابانی

...........  خیابانی

و...............

=

درد خیابانی

.

لاش: اولی جسد حیوان، دومی چپاول وغارت

لات: فقیر و تهی دست

به امید روزی که جامعه از این دردها رهایی یابد

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785



فریاد



آتش را، 

باران می زنم 


تا که خاکستر کنم 

شعله های غریب را


http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785



جسارت آهوان

فعل گرفتن بد جوری دلم را گرفته

رهایی، ... آه

گویی این غروب را طلوعی نیست


در مراتع از آهو خبری هست؟


دل گرفتنی ست

اما،

مبتلا شد به داد و ستدی ناروا.


چشم آهوان تا خیالِ مراتع می رفت،

علف ها، هرزه گردی را

در هرج می آمیختند.


نام مردی، در قفس گرفت،

نامردی ستاره ی هرمزِ هر ماه.


سوختن ها هزاربیشه من است.


به یک شاخه گل،

هضم خواهم کرد خویش را،

و هزمِ هرزگی را که هِرهِر می خندد.


روزی خواهم نوشت هرآینه

جسارت آهوان،

دویدن تا رهایی ست.

.

.

پ. ن

خار صیقل میداد، رفتار را به صبح

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785


نقد و بررسی شعر جسارت آهوان (در سات شعر نو)



  ادامه مطلب ...

غروب در طلوع


وهم دل انگیز غروب را

از گیسوان شب

برچینید


من در زلف پریشان سحر

غروب خواهم کرد


خزان،

در تاراج خواهی خود،

مرده بود


تارتن

تارِک دار نیست

تب در حصار تبلور

می زیست


من در طلوع، غروب خواهم کرد


http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785



پیچاک



در شبی،

سکوت،

آمد

پیش.


واژه ها را پیچاندم

تا به کسی فکر نکنم

فکر،

مرا دُور زد

سر پیچ مستقیم رفت؛

سقوط ...

http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785


قفس



برای پرواز دلم آسمانی شده

قفس باز نیست


شاید سخت نزدیک

آرام گیرم



http://www.shereno.com/profile.php?op=show&uid=38785


نامی که خط خورد


به حباب نگران لب یک رود قسم

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی

...........

ولی باید نوشت.

 .

 .

 .

نامیکه روی چک

بازی جام حذفی میکرد

وانحنای امضا در فراموشی خطوط

بیرنگ خط میخورد

قلبم بی محل ماند و نامت برگشت خورد.


و روی فاصله ایکه

از عبور هیاهو به جا مانده بود

عودت داده شد

با پرتاب.


وتو نمی دیدی.

اما میدانی که:

فاصله که می آید وسط

قربت تا چه اندازه علی السویه می شود


این قرعه کشی نبود

که تو گرو کشی کنی


صداقتی بود

به نازکی یک گل که زیر کلاه ماند.

کلاه از روی صداقت بردار.

بگذار شرافت را نفس بکشد.


تا له نشود هیچ صداقتی

تا سوال نشود هیچ شرافتی

تا تند نشود هیچ قلمی

تا بی محل نشود هیچ چکی

..........


صادق باشیم

تا خدا یک رگ گردن باقی ست

http://www.shereno.com/profile.php?id=38863&op=show



فاصله



هبوط خدا

"خدا نزدیک تر از رگ گردن"

اشرف انزال بود

ازلی بود

ابدی شد به:

طردی که

به پای من تردید داشت.

و پوست انداخت.


درکم کن

با چیدمان

ساده ی واژه ها.


شاید:

شانه ها سنگین تر

دست ها دراز تر

پا ها کوتاه تر

ولیکن

شعله در هونگ

جمله در آهنگ

حمله در آونگ

فاصله ای داشت با من و تو.


فاصله که می آید وسط

قربت تا چه اندازه علی السویه می شود